در ستایش دست و پا چلفتی بودن

به گزارش هنجس بلاگ، سال جاری هم متاسفانه مثل پارسال برخی از سنت های نوروزی را نداریم. سنت هایی که همواره برایمان مهم بوده اند. نوروز برای من، به خصوص وقتی به دوران کودکی ام نگاه می کنم، پر از اتفاق های رنگارنگ و عجیب و غریب مختلف است.

در ستایش دست و پا چلفتی بودن

شاید در برخی مناطق برخی از این رسم ها نباشند اما دست کم در شهر ما که این طور بود. مثلا عیدی دادن و عیدی دریافت یکی از بهترین اتفاق هایی بود که می افتاد و اصلا من آن زمان ها به عشق عیدی دریافت می رفتم عید دیدنی. البته عیدی ها را هم می گرفتیم اما به دست خودمان نمی رسید.

معمولا پدر و مادرها می دریافتد به اسم این که برایمان نگه دارند اما آنها هم عملا همان عیدی ها را پخش می کردند بین بچه های دیگر فامیل و احتمالا برای آن بچه ها هم همین اتفاق می افتاد و در نتیجه یک گردش اقتصادی ایجاد می شد که برآیندش برای ما صفر بود!

یکی دیگر از رسم های نوروزی که در شهر ما مرسوم بود، این بود که عید دیدنی را از صبح خیلی زود آغاز می کردند. از آنجا که پدر من عظیم ترین عضو فامیل بود، خانه ما اولین خانه ای بود که اول صبح باید زنگش به صدا درمی آمد.

البته عمه ام از پدرم عظیم تر بود اما چون خارج از ایران زندگی می کرد و مهمانی رفتن خانه اش احتیاج به اخذ ویزا و برخی کارهای اداری دیگر داشت، اعضای فامیل به جای قبول زحمات سفر خارجی توافق نموده بودند که پدر من را به عنوان عضو عظیم تر به رسمیت شناخته و 8 صبح، باور بفرمایید 8 صبح، زنگ خانه مان را بزنند و من که تازه از تعطیلی مدارس و شوق تا لنگ ظهر خوابیدن سر کیف آمده بودم، من که حتی کنکورم را هم با نیم ساعت تأخیر رفتم سر جلسه را با صورت پف آلود از زیر پتو به عرصه مهمانی بیاورند.

بعد که به عرصه مهمانی می آمدیم با مشکل بعدی رو به رو می شدیم و آن شناختن فامیل های دور بود. آن دسته از فامیل ها که اگر نسبت شان را بخواهیم بنویسیم یک پاراگراف می گردد و اگر صندلی شان را روی شجره نامه بخواهیم نشان دهیم باید برویم نوک یک شاخه خیلی دور که از قاب بیرون زده و یک جوانه سرش سبز شده را جست و جو کنیم.

حالا شما فکر کنید هشت صبح یک روز تعطیل در عید نوروز با این فامیل خیلی دور روبرو می شوید و بعد از آن، مشکل سخت تر امتحان شفاهی بود که در حضور خانواده انجام می شد و یک سوال مهم داشت: ایشان را می شناسی؟ معلوم است که نمی شناسم! من بچه چرا باید کسی که یک سال پیش به قدر یک مهمانی دیده ام و شرح نسبتش با ما یک پاراگراف می گردد را بشناسم؟ اما معمولا در جواب این سوال و برای حفظ آبرو می گفتیم: بله! اما ای کاش ماجرا به همین جا ختم می شد و سوال بعدی از راه نمی رسید: اگه اسم شون رو گفتی! اینجا بود که یا باید وا می دادی و اعتراف می کردی که نمی شناسی. یا باید من و من می کردی و زمان می خریدی تا امدادی غیبی برسد، یا این که شانسی یک اسم را می گفتی و خدا را چه دیدی شاید هم درست از آب درمی آمد.

اما یکی از معضلات همیشگی من که شاید معضل خیلی های دیگر هم باشد این بود که با نزدیک شدن به عید همواره مساله خانه تکانی در خانه پیش کشیده می شد.

من طی سال ها تجربه برای فرار از گیر افتادن در این معضل به یک فرمول کارآمد و قطعی رسیده ام که می خواهم اینجا با شما مطرح کنم. توقع هم ندارم تشکر کنید، همین که دعایم کنید کافی است. فرمول این است: هر جا که شما ناچار به یاری در خانه تکانی شدید، کافی است بگردید و یک چیز گران بها پیدا کنید، چیزی که یا قیمتی است یا ارزش تاریخی دارد یا برای خانواده ارزش معنوی دارد... چه می دانم ظرفی، گلدانی، مجسمه ای، زهرماری، چیزی... بعد آن را بزنید همان اول کار بشکنید! این باعث می گردد همان اول کار بگویند دست و پا چلفتی و بی عرضه و شما همان اول کار بازنشسته شوید و بروید دنبال کار و زندگی خودتان. خیلی هم نگران این غر زدن ها و ملامت ها نباشید. معمولا در آن هیاهوی خانه تکانی بیشتر از نیم ساعت طول نمی کشد و بعدش همه یادشان می رود. خلاصه برای فرار از معضل خانه تکانی فقط کافی است همان اول کار یک خرابکاری عظیم کنید.

یک چیز دیگر را هم صادقانه و باز هم از سر سال ها تجربه بگویم. همه این حرف ها که می گویند نوروز است بیایید در این خانه تکانی دل هایمان را بتکانیم و از کینه و نفرت پاک کنیم... بیایید کدورت ها را کنار گذاشته و از حال یکدیگر خبر بگیریم... همه شان مزخرف است! نوروز فقط یک لحظه است که توپ شلیک می گردد و بعدش همان آهنگی که احتمالا همین الان دارد توی سرتان پخش می گردد، پخش می گردد و بعدش دیگر هیچ فرقی با روزهای قبل و روزهای بعدش ندارد. اصلا همین که باورهای قدیمی می گویند لحظه تحویل سال تخم مرغ های سفره هفت سین می چرخند و ماهی ها می ایستند.

من سی و چند سال در لحظه تحویل سال به تخم مرغ ها و ماهی ها خیره شدم و حالا با اطمینان به شما می گویم که این اتفاق نمی افتد. تصمیم آدم ها به عوض شدن و زدودن کینه ها و کنار گذاشتن کدورت ها و خانه تکانی دل و همه این حرف ها فقط برای لحظه سال تحویل است. مثل شاگرد تنبلی که اواخر شهریور تصمیم می گیرد سال جاری دیگر خوب درس بخواند و بعد می رود همه وسایل تحصیل را خیلی مرتب جور می نماید و با اشتیاق اول مهر در مدرسه حاضر می گردد اما سوم مهر همان شاگرد تنبل سال قبل است.

راستش را بخواهید برخی از رسم ها که از قدیم درست شده بودند که بیایند و حال مان را خوب نمایند، متاسفانه این روزها تبدیل شده اند به مایه عذاب برخی خانواده ها. خانواده هایی که توان سفره آرایی ندارند. خرید لباس نو که از رسم های حال خوب کن قدیم بوده الان برای خیلی از خانواده ها تبدیل به دردسر شده است. ماجرا این است که قرار بود نوروز حال مان را خوب کند. اگر قرار باشد رسیدن نوروز یک غم به غم های پدری اضافه کند که از فکر لباس نو و خرید شب عید خوابش نمی برد، برای من دو زار نمی ارزد. ساده بگویم، اگر خانواده ای برای مهمانداری در نوروز به مضیقه و تنگنا بیفتد، تمام این هیاهوها برای رسیدن به لحظه سال تحویل کشک است.

امیرعلی نبویان - روزنامه خبرنگاران

منبع: جام جم آنلاین
انتشار: 17 فروردین 1400 بروزرسانی: 17 فروردین 1400 گردآورنده: henjesblog.ir شناسه مطلب: 2780

به "در ستایش دست و پا چلفتی بودن" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "در ستایش دست و پا چلفتی بودن"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید