بلایی که ترامپ بر سر سیاست خارجی سنتی آورد
به گزارش هنجس بلاگ، ترامپ دنیا بینی سنتی از سیاست خارجی را دستخوش تحولاتی نموده و با دوری از این قوانین برای عملی کردن یک شکل جدید از سیاست خارجی اجتناب نموده است: چارچوبی از امور بین المللی با اندکی توجه به قاعده اصلی وندنبرگ.
به گزارش خبرنگاران، به نوشته روزنامه گاردین، معدود عباراتی به عنوان اساس سیاست آمریکا به عنوان سیاست خارجی وجود دارند. این تعادل قدرت بین شاخه های دولت را شکل می دهد. این مساله یک طبقه خاص از کارمندان دولتی را از هم جدا می نماید و احترام هوشیارانه ای را از هر دو جهت طیف سیاسی رهبری می نماید.
در واقع، در سیاست آمریکا سیاست خارجی عبارتی است که به طرز غیرقابل تصوری مورد استفاده قرار می گیرد و شاید عجیب باشد که واقعیت آن را بیان نمود: یک پارادایم برای اولین بار برای محافظت از پادشاهی انگلستان که توسط بنیانگذاران کشورمان به وسیله سراسر اقیانوس اطلس وارد شدند، ایجاد شد و با گذشت بیش از دو قرن، تحولات ژئوپلیتیکی آن را به نقطه شکست کشاند و در آخر توسط ریاست جمهوری دونالد ترامپ شکسته شد.
مطابق پارادایم قدیمی سیاست خارجی، خط آشکاری میان مسائل داخلی و خارجی وجود دارد: در داخل مرزهایمان، ممکن است ما با مالیات، جابجایی و حقوق اساسی مبارزه کنیم؛ اما هنگامی که به خارج از آن مرزها می پردازیم، این منافع ملی ماست که مقابل دنیا قرار می گیرد. به قول سناتور آرتور وندنبرگ سیاست در لبه آب (دریا) متوقف می گردد. به اعتقاد او، مناقشات میان دموکرات ها و جمهوری خواستار محدود به مسائل داخلی است و زمانی که بحث سیاست خارجی در میان باشد -مساله ای که فراتر از مرزهای آمریکا باشد- آن ها اختلافاتشان را کنار می گذارند و از سیاست خارجی رئیس جمهوری حمایت می نمایند.
مفهوم سیاست خارجی در قرن 18 در انگلستان به عنوان راهکاری برای مجزا کردن اختیارات تاج و تخت در خارج از فشار مجلسی در خانه پدیدار شد. سر ویلیام یونگ از اعضای مجلس در سال 1743 گفت: از آنجا که مشاغل ما عمدتا به امور داخلی مربوط می گردد، ما باید آن را در داخل نگهداری کنیم. اما در ایالات متحده، سیاست خارجی و فرضیه آن مبنی بر حفاظت از منافع ملی که توسط دستگاه اجرایی محافظت می گردد، به یک ایده آل مبدل شد که بنیانگذاران قول دادند چراغ راه گردد.
ترامپ این دنیا بینی را تلف نموده است. از استقبال از مداخله های انتخاباتی روسیه در ایالات متحده گرفته تا جستجوی اطلاعاتی علیه رقبایش از چین و اوکراین، ترامپ از قوانین سنتی سیاست خارجی برای عملی کردن یک شکل جدید از سیاست خارجی اجتناب نموده است: چارچوبی از امور بین الملل با اندکی توجه به قاعده اصلی وندنبرگ.
او نیمی از پست های وزارت امور خارجه آمریکا را خالی گذاشته و معاملات را بالاتر از پروتکل نهادی قرار داده است. او به جای تکیه بر دیپلمات های کارکشته و احترام به اتحادهای قدیمی، از توییتر استفاده می نماید و به دیکتاتورهای مفید عشق می ورزد. او به جای تظاهر به نمایندگی و حراست از منافع ملی، آشکارا از گروه کوچکی از هم مسلکان و طرفداران طرفداری می نماید.
این یک تغییر پارادایم است که شکل گیری آن طولانی است. ظرف دو قرن گذشته، سیستم وستفالی که الهام بخش معماران مؤسس سیاست خارجی ایالات متحده بوده، شکسته شده است و توسط مجموعه جدیدی از شبکه های فراملی که اغلب تحت سلطه بازیگران غیر دولتی همچون فیس بوک، گوگل، دویجه بانک، بلک راکز است، جایگزین شده است.
حاکمیت وستفالی، اصلی در حقوق بین الملل است که بر پایهٔ اصل عدم مداخله در امور داخلی کشور دیگر، هر دولت ملی بر قلمرو و امور داخلیش دارای حاکمیت است و این که هر دولت (فارغ از این که چقدر بزرگ یا کوچک باشد) در حقوق بین الملل برابر است. این دکترین با توجه به پیمان وستفالی، امضا شده در 1648، که به جنگ سی ساله انتها داد، که در آن دولت های اصلی قاره ای اروپا - امپراتوری مقدس روم، امپراتوری اسپانیا، پادشاهی فرانسه، امپراتوری سوئد و جمهوری هلند - توافق کردند به تمامیت ارضی یکدیگر احترام بگذارند نامگذاری شده است.
در این بستر دنیای جدید، مرزهای بین خارجی و داخلی تار شده است. به عنوان مثال، چین بیشترین بدهی ایالات متحده را دارد، بیشتر با آمریکا تجارت می نماید و بیشتر از هر کشور دیگری گازهای گلخانه ای فراوری می نماید. برخلاف مخالفان گذشته، منافع بی شماری از مشاغل آمریکایی را نمی توان از موفقیت مالی چین جدا کرد.
مفهوم منافع ملی تک، به نوبه خود، صرفاً به یک غوغا تنزل یافته است. پس از پنج دهه دستمزدهای راکد و نابرابری ثروت ملتهب، کمتر کسی معتقد است که رشد یکسان رخ می دهد. هنگامی که دولت ایالات متحده از مالکیت معنوی شرکت های دارویی خود -افزایش قیمت برای بیماران آمریکایی ضمن تضمین سود خارج از کشور- محافظت می نماید، این واقعا به حفظ منافع چه کسی یاری می نماید؟
انتخاب ترامپ نشانه ای از الگوی سیاست خارجی در فرایند نزولی بود؛ سیاست خارجی او اخطاری بود از آنچه ممکن است جایگزین آن گردد. نه تنها طرفداران او به این مفهوم کلی واکنش نشان دادند که در فرایند ادغام سریع بین المللی کنترل مرزهای ملی خود را از دست داده اند، آن ها همچنین به این احساس حادتر واکنش نشان می دادند که دولت ایالات متحده و ارتش دیپلمات های آن صرفاً منافع یک نخبه مالی فراملی را منتقل می نمایند. ترامپ قول داد که به آن نخبگان حمله کند و به وسیله دیپلماسی خود به وسیله توییتر، واسطه های بی ارزش غیر قابل اعتماد را از بین ببرد.
این مساله حزب دموکرات و نامزدهای ریاست جمهوری آن را به کجا می برد؟ آن ها به طور گسترده به سه دسته تقسیم می شوند و هر کدام دیدگاه متفاوتی از سیاست خارجی دارند اما هیچکدام تغییر پارادایمی در دست ندارند. قوانین این بازی دنیای تغییر نموده است. ترامپ و متحدانش آن را به وضوح می بینند.
در اینجا ما می توانیم طرح کلی نوع دیگری از سیاست خارجی را ببینیم: یک سیاست خارجی مترقی که از همان پیش فرض ترامپ آغاز می گردد که این سیاست دیگر در لبه آب متوقف نمی گردد بلکه استراتژی ها، سیاست ها و اولویت های خود را معکوس می نماید. طبق آن، به جای خراب کردن آن ها مؤسسات چندجانبه جدیدی ایجاد می نماید؛ سیاستی که جنبش های دموکراتیک را قدرت می بخشد، نه اینکه آن ها را خراب کند؛ یک سیاست خارجی که شخصی از منافع مشترک 99٪ دنیای در برابر منافع یک الیگارشی فراملی مستحکم دفاع می نماید.
قوانین این بازی دنیای تغییر نموده است. ترامپ و متحدانش آن را به وضوح می بینند. دموکرات ها اکنون باید قدم بردارند و با واقعیت جدید خود مقابله نمایند. سیاست دیگر به لبه آب ختم نمی گردد. اما از تماشای این بحث ها، به نظر می رسد دموکرات ها آخرین کسانی هستند که این را می فهمند.
منبع: خبرگزاری ایسنا